تنها راه سعادت دنیا و آخرت
تنها راه سعادت دنیا و آخرت
عمل به دانستهها
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ (بقره/282)
از خدا بپرهیزید! و خداوند به شما تعلیم مىدهد.
معنی تقوی پرهیز از گناه است و پرهیز از اعمالی است که گناه بودن آن را میدانیم. به همین دلیل یک معنی تقوا عمل به دانستهها است. در نتیجه مفهوم این آیه، روایات زیر است.
الف) پیامبر اعظم صلیاللهوعلیهوآلهوسلم فرمود: « مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَم ـ هر کس به آنچه مىداند عمل کند، خدا علم آنچه را نمىداند بهره او سازد.»[1]
ب) امام باقر علیهالسلام فرمود: « مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ یَعْلَمْ ـ هر کس عمل کند به آنچه میداند، خدا مىآموزدش آنچه نمیداند.» [2]
ج) امام صادق علیهالسلام فرمود: « مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ کُفِیَ مَا لَمْ یَعْلَم ـ اگر کسى به آنچه که مىداند عمل کند، از آنچه که نمىداند بىنیاز خواهد شد.» [3]
آیت الله بهجت در پاسخ جمعی از مؤمنین نوشتند:
جماعتی از مومنین و مومنات طالب نصیحت هستند ، بر این مطالبه اشکالاتی وارد است از آن جمله
۱) نصیحت در جزئیات است و موعظه اعم است از کلیات و جزئیات ،ناشنلس ها همدیگر را نصیحت نمی کنند.
2) به آنچه میدانید عمل کنید و در آنچه نمی دانید احتیاط کنید تا روشن شود و اگر روشن نشد بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته اید. طلب موعظه از غیر عامل محل اعتراض است و قطعا مواعظی را شنیده اید و میدانید ، عمل نکردید و گر نه روشن بو دید.
3) کسانیکه به آنها عقیده دارید ،نظر به اعمال آنها نماید. آنچه میکنند از روی اختیار بکنید و آنچه نمیکنند از روی اختیار نکنید .و این بهترین راههای وصول به مقاصد عالیه است. مواعظ عملیه بالاتر و موثرتر از مواعظ قولیه است. [4]
اگر عمل نکند به آنچه میداند:
بزرگترین مصیبت انسان
بزرگترین مصیبت برای انسان این است که از مناجات با خدای خویش لذّت نبرد حضرت موسی«علیهالسّلام» برای مناجات با خدا میرفت، یک بیادبی به او گفت: از طرف من به خدا بگو: چقدر گناه کنم و تو کیفر نکنی؟! حضرت موسی«علیهالسّلام» رفت، مناجات کرد و قصد بازگشت داشت که از سوی خدای متعال خطاب شد: چرا پیام بندهام را نمیرسانی؟ گفت: خدایا تو میدانی او چه گفت. خداوند فرمود: به او بگو: بالاترین بلا را بر تو نازل کردهام و تو نمیفهمی! بلا و کیفر تو این است که از مناجات با من لذّت نمیبری و تو توجّه به این مصیبت نداری. [5]
رفتن لذت مناجات
« أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع أَنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَبْدٍ غَیْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ مِنْ سَبْعِینَ عُقُوبَةً بَاطِنِیَّةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِی ـ خداوند به داود علیهالسلام وحی فرستاد و فرمود: کمترین چیزی که انجام میدهم نسبت به بندهای که به علمش عمل نکند، این است که: او را به هفتاد عقوبت و عذاب باطنى و درونى دچار مىکنم که کوچکترینش این است که شیرینى ذکرم را از قلبش مىبرم.[6]
دروغگو
قَالَ الصَّادِقُ ع … فَإِذَا کَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ مَا بَیْنَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ الثَّرَى دُونَ کِبْرِیَائِهِ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا اطَّلَعَ عَلَى قَلْبِ الْعَبْدِ وَ هُوَ یُکَبِّرُ وَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ عَنْ حَقِیقَةِ تَکْبِیرِهِ فَقَالَ یَا کَذَّابُ أَ تَخْدَعُنِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَحْرِمَنَّکَ حَلَاوَةَ ذِکْرِی وَ لَأَحْجُبَنَّکَ عَنْ قُرْبِی وَ الْمَسَرَّةِ بِمُنَاجَاتِی
حضرت صادق (ع) فرمود: چون تکبیر نماز گفتى همه را در مقابل عظمت و مقام کبریاى او کوچک دیده، و مخلوقات ما بین آسمان و زمین را ذلیل و ناچیز بدان؛ زیرا چون بنده نمازگزار تکبیر گوید در حالى که قلب او بر خلاف اظهار و تکبیر او بوده و از حقیقت تکبیر بىخبر باشد؛ از جانب پروردگار متعال خطاب مىرسد که: اى بنده دروغگو! آیا مرا خدعه میزنى! سوگند به عزت و جلال خودم، از حلاوت ذکر خود تو را محروم مىکنم، و از مقام قرب و سرور به مناجات، تو را محجوب گردانم. [7]
شیعه شدن زن روسی به برکت عزای امام حسین، و مرگ او و انتقال جنازهی او به کربلا توسط ملائکهی نقاله
ملا محمد هزار جریبی - صاحب تصانیف کثیره - این قضیه را نقل فرموده است:
من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آیت الله وحید بهبهانی قدس سره» که در مسجد پایین پای صحن مقدس امام حسین علیهالسلام تشکیل میشد، شرکت میکردم. روزی مرد زائر غریبی با لباس آذربایجانی وارد شد و به مرحوم استاد سلام کرد و دست ایشان را بوسید و بستهای که زر و زیور زنانه در آن بود، نزد استاد گذاشت و گفت: «این طلاها را در هر جا که مصلحت میدانید صرف کنید!»
حضرت استاد فرمود: «قضیهی این زیورها چیست؟» آن مرد پاسخ داد: این زیورها داستان عجیبی دارد! من از حوالی شیروان و دربند هستم و به جهت تجارت به یکی از شهرهای روسیه سفر کردم و در آنجا به داد و ستد مشغول شدم و صاحب ثروت و مکنتی بودم.
روزی چشمم به دختری زیبا افتاد و تمام قلب مرا به خود مشغول ساخت. به ناچار نزد خانوادهی او که از اشراف نصاری بودند، رفتم و آن دختر را برای خود خواستگاری کردم. خانوادهی او گفتند: در تو هیچ عیبی نیست، مگر اینکه تو در مذهب ما نیستی! اگر به مذهب نصاری داخل شوی، این دختر را به تو تزویج میکنیم.
من ناراحت و مغموم شدم و از نزد آنها مراجعت کردم. چند روز صبر نمودم، زیرا آنها مرا سر دو راهی و معلق قرار داده بودند و روز به روز، عشق و محبت آن دختر در دل من زیادتر میشد، تا به جایی رسید که دست از تجارت و شغل خود برداشتم!
آخرالامر، دیدم نزدیک است که حواسم مختل گردد و مشرف به هلاکت شوم. با خود گفتم: باکی نیست که در ظاهر از اسلام اظهار تنفر بنمایم. بنابراین رفتم ونزدیکان او را دیدم و گفتم: حاضرم از اسلام برائت بجویم و داخل دین مسیح گردم! آنها از من قبول نمودند و دختر را به من تزویج کردند.
چون مدتی گذشت، پشیمان شدم و بر این فعل قبیح، خود را سرزنش کردم. دیگر نه قدرت داشتم که به وطن خود برگردم و نه ممکن بود که از دین نصرانیت عدول کنم. از شرایع اسلام چیزی در من یافت نمیشد جز گریه بر مصائب حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و در آن اوقات به آن حضرت خیلی علاقهمند گردیدم و تفکر در مصائب آن حضرت مینمودم و گریه و زاری میکردم.
عیال من از دیدن این حالت، تعجب میکرد! چون علت آشکاری برای گریهی من نمیدید. بنابراین حیرتش زیاد شد و از سبب گریهی من سئوال کرد. من با توکل بر خدا به او گفتم که من هنوز به مذهب اسلام باقی هستم و گریهی من بر مصائب حضرت اباعبدالله علیهالسلام است.
همین که همسرم اسم آن بزرگوار را شنید، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و در همان لحظه به شریعت اسلام داخل شد و با من در مصائب آن بزرگوار همنوا و هم ناله شد.
یک روز من به او گفتم: بیا مخفیانه از اینجا برویم و سر قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیهالسلام اقامت کنیم تا بتوانی علنا اظهار مسلمانی بنمایی! آن زن قبول نمود و شروع به تهیهی لوازم سفر کردیم.
مدتی نگذشت که زوجهی من مریض شد و از دنیا رحلت کرد! پس اقارب و نزدیکانش جمع شدند و او را به طریق نصارا تجهیز نمودند و او را با جیمع زر و زیورهایی که داشت دفن کردند، به همان صورتی که مقتضای مذهبشان بود!
من حزن و اندوهم بعد از مفارقت او زیادتر شد و با خود گفتم: شب که بشود، میروم و جسد او را از قبر بیرون میآورم و در بهترین شهرها [کربلا] دفن میکنم!
چون شب شد، رفتم و قبرش را نبش کردم. ولی با کمال تعجب دیدم مردی با شارب بلند و ریش تراشیده، در آنجا مدفون است.
از این سانحهی عجیب تبدیل جثهی عیالم به این جثهی خبیثه متحیر شدم. بالاخره در آن شب در عالم رؤیا دیدم که کسی میگوید: خوشحال باش و خوشحالی تو زیاد شود! زیرا جثهی عیالت را ملائکه حمل کردند و در زمین کربلای معلی او را دفن کردند و قبر او در میان صحن مقدس حضرت سیدالشهداء علیهالسلام در طرف پایین پای آن حضرت، نزدیک منارهی کاشی واقع شده است. نشانی قبر هم به من داده شد. سپس آن شخص گفت: این جثهی فلان عشار (گمرکچی) است که امروز او را در کربلا دفن کردند ولی ملائکه او را به قبر عیال تو نقل کردند و زحمت حمل و نقل جنازه از تو برداشته شد!
من خوشحال شدم و از خواب برخاستم و فورا عازم حرکت به کربلا شدم و خداوند توفیق کرامت فرمود و به زیارت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام نایل و مشرف شدم.
بالاخره از محافظین و خدام صحن مقدس حضرت امام حسین علیهالسلام سئوال کردم که در فلان روز (همان روزی که عیالم را دفن کرده بودم) در پای منار سبز، چه کسی را دفن کردند؟ خدام گفتند: فلان عشار را دفن کردهاند. پس من قضیهی نبش قبر و رؤیایم را برای آنها نقل کردم. آنها آمدند و قبر را شکافتند و من به جهت روشن شدن مطلب به قبر داخل شدم.
دیدم عیالم به همان صورتی که او را در شهر خودش به خاک سپردهاند، در میان لحد خوابیده است. پس من زر و زیور او را که به گردن و دستش بود برداشتم و اینها طلاهای اوست که به خدمت شما آوردهام.
مرحوم آیت الله العظمی وحید بهبهانی طلاها را گرفتند و برای فقرای کربلا مصرف نمودند.
کرامات الحسینیه (چاپ اول) ج ۱، ص ۱۰۸ به نقل از جامع الدرر.- ترجمهی دارالسلام مرحوم نوری ج ۲، ص ۱۷۳ - سحاب رحمت ص ۱۱۳ به نقل از دارالسلام مرحوم نوری ج ۲، ص ۱۶۲ و منتخب التواریخ ص ۷۵۵