او ما را می بیند
او ما را میبیند
«من» تو را میبینم.
این «من» همان «او»ست. «او» تنها فاعل حقیقی است؛ که حیّ لایموت است؛ و همیشه من را میبیند. پس «من» تو را میبینم یعنی «او» من را میبیند. من هم «او» را آیا …؟
در خلوتگاه این راهروی ساکت، تنها بر روی نیمکتی نشستهام.
هر از گاهی درِ آهنی روبهرویم باز میشود تا در فرصت عبور پزشکی، یا پرستاری، یا رزیدنتی، یا بهیاری و یا خدمهای، سری به داخل بچرخانم.
از آن داخل چیز زیادی معلوم نیست. هر بیمار در یک اتاق مجزا بستری است. خوب اگر نگاه کنی، در انعکاس درِ شیشهای یکی از اتاقها، تصویر عزیز را میبینی که با چشمان نیمههشیار گذران لحظهها را میپاید. و لبهایی که توان جنبیدن ندارند در اتصال لولهها و وسیلهها، اما همچون همیشه ذاکرند: الحمدلله … الحمدلله …
همراهان را به طور معمول راهی به پشت این درِ آهنی نیست. آنجا دیگر بیمار تنهاست با خدا. دایی اما فرصتی یافته بود و برای چند لحظهای خود را به کنار عزیز رسانده بود. وقتی بیرون آمد خوشحال بود. میگفت: «دیدم که لبخند زد».
در یک راهرو، روبهروی یک در نشستهام. و تابلویی بالای این در که بر روی آن نوشته است: آیسییو؛ «من» تو را میبینم.
من هم انگار «او» را دیدم.
در زمزمههای شکر،
و در لبخند رضایتی، که در فشار درد و رنج، تجلیگاه صبر و ایمان بود.