خانه دل را هم تکانی بدهیم
بعد از اینکه تمام کارهای خانه تمام شد چایی درست کردم و برای رفع خستگی در ایوان خانه نشستم و قلم در دست گرفتم در این روزهای آخر زمستان نمیدانم با زمستان خداحافظی کنم یا به بهار خیر مقدم گویم ، سردی زمستان دارد بار سفر می بندد و راهی سفر طولانی میشود می رود در انتهای جاده ای دور به انتظار بایستد ، انتظاری که شاید هرگز پایانی برایش نباشد ، خدانگهدار ای زمستانم من را ببخش سرمایت را دیدم ولی پاکی و سپیدیت را نه دلگیری میدانم یک رنگیت را ارج ننهادم ، آری ای زمستانم تو بری از هر چه دو رنگی هستی ، زمستانم در این روزهای آخرت خانه تکانی ام تمام شده همه جای خانه را گشتم دیگر اثری از آلودگی در خانه ام نیست ولی بازهم انگار چیزی را فراموش کرده ام انگار در لابه لای خانه تکانی ام چیزی جا مانده بود به فکر فرو رفتم یک آن حس غریبی به من گفت حیف نیست همه جای خانه زیبا شود و بوی تر و تمیزی و پاکی بدهد اما خانه دلت انباشته از کینه و کدورت و سوء تفاهم باشد و بوی ناخوش تعفنش آزارمان دهد ؟ این زمستان با خودم قرار گذاشتم همزمان با خداحافظی نمادین زمستان از سردی و رخوت زمستان وجودم هم خداحافظی کنم و کهنگی های درون دلم را از سیاهی و زخم های زخمتی که گاه در روحم ذوق می کند ، دلم را با آمدن بهار بیالایم و نو کنم و دل تکانی کنم ، حیف نیست برای تکاندن خانه ، به همه جای خانه سری بزنم و همه چیز را زیر و رو کنم اما سراغی از خانه دل و قلبم نگیرم و زیر لب زمزمه کردم :
دلت را بتکان، غصههایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن…….
دلت را بتکان، اشتباهایت تالاپی میافتد زمین، بذار همان جا بماند، فقط از لابهلای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش، قاب کن و بزن به دیوار دلت ……
دلت را محکمتر اگر بتکانی، تمام کینههایت هم میریزد….
و تمام آن غمهای بزرگ…
و همه حسرتها و آرزوهایت…..
محکمتر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشقهای بچه گربهای! هم بیفتد…..
حالا آرامتر، آرامتر بتکان تا خاطرههایت نیفتد، تلخ یا شیرین چه تفاوت میکند؟!
خاطره، خاطرهست باید باشد باید بماند….
کافیست؟!!
نه هنوز دلت خاک دارد…یک تکان دیگر بس است..
تکاندی؟؟!!
دلت را ببین! چقدر تمیز شد! دلت سبک شد!
حالا این دل جای اوست…دعوتش کن، این دل مال اوست…
همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد …
و حالا…
وحالا تو ماندی و یک دل، یک دل و یک قاب تجربه، مشتی خاطره و یک “او"…
خانه تکانی دلت مبارک….!!!