آخرین جمعه سال است کجایی آقا
آخرین جمعه سال قلب من دوباره بی قرار شد
تمام صحن دل پر از نسیم انتظار شد
قسمت من نمی شود دیدن روی ماه تو
همیشه پرسش من از خدای روزگار شد
آقا جان این جمعه آخر سال با یاد تو نشسته ام در راهی که عبور کنی قلم برداشته ام تا برایت حرف ها بزنم اما حقارت قلم در نگاشتن برای تو چه افروخته هویدا میشود و بند بند واژه هایم در وصف تو چه عاجزانه منفک میشوند ، مولای مهربانی ها ساده و بی پیرایه گویم سرباز متعلق به امام است و روی پیشانی خود حک کرده وقف صاحب الزمان و دنبال رضایت توست ، مرا دریاب می خواهم از رسیدنت بنویسم برای روزهایی که عطر عدالت، کوچه های دلتنگی را لبریز کند و نسیم شادی بخش شاپرک ها چتری برای دلخوشی شمعدانی ها باشند ، با رویای لحظه آمدنت جمعه آخر سال را قدم میزنم ، ای آب ، آب رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوی دریای ظهور تو شتابان اند ، قامتی به استواری کوه دلی به بی کرانگی دریا ، طراوتی به لطافت سبزینه ها ، سین ای به فراخی آسمان ها و صمیمیتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و از تو نوشت و کاروان دل را به منزلگاه امید کشاند ، یا صاحب الزمان در این روزهای آخر سال دلم میخواهد فقط برا تو عاشقانه بنویسم ، میخواهم از آمدنت بنویسم از آمدنت بگویم از نوروز ظهور تو که دیگر چشمان خسته ام درد سالیان دراز سکوتت را و سالیان سرد نیامدنت را در این کوچه های مه آلود و در آتش بازی چهارشنبه سوری مردمان شهر میگرید ، این جمعه هنگام زمزمه دعای ندبه با همهمه تسبیح پندگان و نیایش دریاها و خش خش برگ ها در هم می آمیزد و من در این روز در روز خودت و منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دل شکسته و سینه زخمی ام را مرهمی باشد ، میدانی چه آمد :
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور….